دیشب از سکوت و تنهایی
در خلوت خویش
چشم به مهتاب دوختم و زهره
خدا ببخشاد مرا
نظاره گر عشق بازیشان بودم
در دلم حسرت ها زنده شد
غم ها از چشمم روانه شد
زهره ناز می کـــــــــرد
مـــاه می خرید
زهره باد می داد، گیسوان طلایی رنگش
مــاه ، می شد شاد از افسونش
جشن می گرفتند
خوشبختی را در آسمان شب
از من تا زهره شدن راهی نیست
فقط یک حرف است
تــــــــو بیا ماه من باش!!!!
زهــــــــره ات می شوم...
نظرات شما عزیزان: